نتایج جستجو
صفحه ۱ | ۱ نتیجه (۶ ثانیه)
در پشتِ میز، اکنون ضمیر منفصل بود
گرمای سوسنگرد اگر بالای چل بود
آب و هوای شهر تهران معتدل بود
خورشید هم، همدرد با بی کاریِ او
در آسمان پرغبار کوچه ول بود
چیزی که دنبالش نبوده سهمش از نفت
ارزانی کمپانی توتال و شِل بود
همسنگر خوبش که روزی جفت او بود
در پشتِ میز، اکنون ضمیر منفصل بود
می خواست تا درخواستی... رویش نمی شد
می خواست حرفی، نامه ای... اما دو دل بود
حاجی مرا یادت می آید؟ کربلای...
هم رزم از پیشینه اش گویی خجل بود
حاجی، نه! دکتر روی برگرداند و حل شد
در قهوه اش که مثل بهمن شیرگل بود
آیینه دار زخم های نسل او شد
اشکی که کنج چشم هایش مشتعل بود
سیم بسیجی وصل بود اما ندانست
حاجی خودش شخصاً به بالا متصل بود
 
×

جم جو را چگونه تجربه کردید؟

?