نتایج جستجو
صفحه ۱ | ۱ نتیجه (۲۱ ثانیه)
شوق
ياد داري که زمن خنده کنان پرسيدي
چه رهآورد سفر دارم از اين راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشک شوقي که فروخفته به چشمان نياز
چه رهآورد سفر دارم اي مايه
عمر؟
سينه اي سوخته در حسرت يک عشق محال
نگهي گمشده در پرده رويايي دور
پيکري ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه رهآورد سفر دارم ... اي مايه عمر ؟
ديدگاني همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمي که بر آن خفته به اميد نياز
بوسه اي داغتر از بوسه خورشيد جنوب
اي بسا در پي آن
هديه زيبنده تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هديه کنم
پيکري را که در آن شعله کشد شوق نهان
چو در آينه نگه کردم ديدم افسوس
جلوه روي مرا هجر تو کاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشني و سوزش و تابش بخشيد
حاليا...
اين منم اين آتش جانسوز منم
اي اميد دل ديوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عيا نت سازم
چه رهآورد سفر دارم از اين راه دراز
 
×

جم جو را چگونه تجربه کردید؟

?