نتایج جستجو
صفحه ۱ | ۱ نتیجه (۱ ثانیه)
زن میانسال
درخت روشن زن میانسا ل
در آینه ی یازده ماه دیگر
وارد تالار بیوفای بازنشستگی می گردد
جان زرد اجاقش
مفهوم معنی دار کوری است
و امشب لبریز خاموش تنهائی ست
برخلاف حقیقت درخشان ماه بدر
فروغ کوتاهی دارد
تا آواز سپید چند جمله آ پارتمان آن طرف تر
شوهرش بر خلاف تمایل آبیش
هر از چند گاهی مسافرعاشق سبزینه های شما لی است
مردی میانسا ل
که سر و صورتش را در ترانه های خیس آسمان و ماه تنکابن شستشو می دهد
کنارنسیم لبخند دلگشای دریا
با انس درختان کیوی و ماه بی قرار گفتگو می کند
زن – غروب دلگیر مهتابی را
چند شبی است که پای جیر جیرک ها آواز می خواند
صدای تنها یش در گلدان گوش خیابان کوتاه زندگی پیچیده
و از حوالی صادق سبز مهربانی و صبر است
به آسانی می شود آن سوی دیوار قلبش را جستجو کرد
ساده در حجم خشک خواب فرو می رود
در رویای صبحی به سادگی شن و علف
به سادگی چشمان کبوتران وحشی
از رویای ارغوانی خواب بر می خیزد
هر روز مسافر خسته چشم بسته
صبح و عصر خانه تا اداره است
تمام لذت خانه و اثاثیه اش به خوبی او را می شناسند
شب ها گاه گاه ماه سان دو سه ساعتی بساط غربت ما را می شکند
اگرچه ریسمان آشنائی ما روز به روز محکم تر می شود
با این وجود رگه هائی ازابهام در سنگ آشنائی ما می درخشد
رگه هائی قابل تامل
وقتی فضای متلاطم سا ل های بعد را ورق می زنم
مرگ همسرش را می بینم
پس قرار بود او زودتر به خاک ملحق شود ؟ !
امروز سال ها از آن تاریخ گذشته است
پس قراربود او زودتر به خاک ملحق شود ؟!
این را در آب های امروز در مرکز خاک سخن می کارم
و در عصاره آن روز هیچ تابشی نداشت
اصلا چه کسی جز خدا می دانست ؟
و زندگی گوئی
یک چشم بهم زدنی بیش نیست
 
×

جم جو را چگونه تجربه کردید؟

?