نتایج جستجو
صفحه ۱ | ۱ نتیجه (۵ ثانیه)
چند شعر کوتاه: بندری در رگ‌ها
پهلوانان خوب می‌داننـد
دشـنـه را راه درازی نیـست
از کـمـر تا پُـشـت. :: وقتی کنارم می‌نشینی
انگار در رگ‌هام
گرمای بندرگاه می‌پیچد
و حدس باران کار سختی نیست. :: برف لطیف و باد افسونگر
وقتی می‌آمیـزنـد
وحشی‌تر و ویران‌تر از آن هیچ چیزی نیست. :: نیستی هنوز هم...
می‌روم عبارتی برای این شب بدون پنجره
دست و پا کنم. :: امروز
من بهترین تعبـیر دلتنگی
من بدترین دلتـنگ بارانم. :: بیا روبروی همین شعر بنشین
خلاصم کن از مِه
خلاصم کن از ابر
و خورشید را در صدایم بچرخان
بیا ـ از همین صندلی ـ آفتابی‌ترم کن. :: باد، تقویم را می‌تکاند
خوب یا بد
زرد یا سبز
پخش و پلا می‌شود برگ‌هایش.
عشق ای عشق!
این تو هستی که تقـویم‌ها را
هیچ راهی به اوقات نارنجی‌ات نیست. :: ماه هم خسته شد
رفـت قـدری بخوابد
فـنـدکی ـ شعلهء اندکی ـ کو؟
روی تـنهایی من بـتابـد؟ :: نزدیک باران است دستانت
هر روز دلتـنگی برایم شعر می‌خواند
ای‌کاش می‌دانسـتم این قحـطی لاکردار گیـرش چیـست؟ :: بوسـه‌های تو کجاست؟
باز می‌خواهم
از پچ پچ گنجشکان
دیوانه شوم.
 
×

جم جو را چگونه تجربه کردید؟

?