نتایج جستجو
صفحه ۱ | ۱ نتیجه (۴ ثانیه)
تو...حس نکرده ای انبوه بی پناهی را
تو...حس نکرده ای انبوه بی پناهی را
غروب و پرسه زدن بر سر دو راهی را
شیوع یک تب فرسایشی که می فشرد
گلوی نازک احساس بی گناهی را
و خواستن...نتوانستن...ای دل غافل
چگونه می شکند تنگ و هم ماهی را
کنار پنجره یک انتظار می میرد
که بشکند هیجان زیاده خواهی را
غرور لک زده ی دختری که پاره کند
ورق ورق همه تقویم روسیاهی را
تو حس نکرده ای و حس نمی کنی شاید
غروب بی کسی، اندوه بی پناهی را
 
×

جم جو را چگونه تجربه کردید؟

?