ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست
که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
رسم طنزنویسان این است که انتقاد کنند و کنایه بزنند و اگر کمی هم فضا فراهم باشد و به رویشان بخندید ممکن است سیاه نمایی و شبهه افکنی هم بنمایند.
اما اگر طنزنویسان بدانند که بقای ستون های طنز مرهون عزیزان و مسئولان است ، شاید به خود بیایند و به توصیه های دلسوزانه عمل کنند و طنزسازنده و دل گرم کننده و سرگرم کنده بنویسند و در این هوای دل انگیز مهر ، لبخند بزنند و از آواز پرندگان سیاه وسفید پاییزی غرق شادمانی بشوند.
و البته همان طور که غرق شادمانی اند به خاطر بیاورند که فنای ستون های طنزنیز اغلب مرهون عزیزان و مسئولان دلسوز است.
با همین سبک سنگین کردن ها بود که به نظرم رسید می توانم ، پاسخ برخی شبهات وسیاه نمایی ها را بدهم ، با آن که خود عزیزان مسئول ، در هر چیزی که تعلل کنند در پاسخ گویی سرعت عمل دارند و گاهی هنوز پرسش از دهان طراح آن بیرون نیامده ،چنان پاسخی قاطع و کوبنده و بعضاً با نمک و لطیف ، میفرمایند که در معنای آن حیران بمانی!
فریاد ازین بئسالمقر وین برزن پر دیو و دد
این مهتران بیهنر وین خواجگان بیخرد
شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله
افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد
در یک صبح دل انگیز پاییزی ، به یکی از ادارات مراجعه کردم تا نامه ام را که گفته بودند آماده است بگیرم.
مراجعان آن اداره ، اغلب دانشجویان و استادان و اعضای هیئت علمی دانشگاه هستند، بنابراین خودم را برای مکالمات رسمی و تعارفات اداری آماده کردم.
از پله های ورودی بالا رفتم و به یک در آهنی گردان رسیدم، مانند در ورودی بانک ها که دور سر آدم میچرخند ، انگار به زبان حال میگویند : الهی دورت بگردم مشتری گرامی!
داشتم به طرف در می رفتم که ناگهان:
زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
تو که باشی زید هم خود را نیافت
همچو اختر که برو خورشید تافت
خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال
جمال داد جهان را به جود و جاه و کمال
سپهر معنی مسعود کز قران سعود
نزاد مادر گیتی چو او ستوده خصال
دگر روز چون بردمید آفتاب
ببالید کوه و بپالود خواب
به نزدیک منذر شدند این گروه
که بهرام شه بود زیشان ستوه
دختر خورشید و ماه زهره ی زهرا
آنکه کرامات او گذشته ز احصا
هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می رسد به سید بطحا
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی است
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
در آن مدت که من در بسته بودم
سخن با آسمان پیوسته بودم
گهی برج کواکب میبریدم
گهی ستر ملایک میدریدم